پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۰

دارم نگاش می‌کنم، رفته روی میز داره می‌رقصه

پنج ساعت پیش جلسه کمیته تمام شد. ده روز بی وقفه روزی ده تا چهارده ساعت کار کردیم. ایمیل‌های تشکر و "هورا تموم شد" دارند بین‌مون رد و بدل می شن. یادداشت سپاس مدیر کل سازمان. دعوت معاون بخش فرهنگ به کوکتل فردا به سلامتی مرکز. پیشنهاد چهار روز تعطیلی از طرف رییس مرکز برای اعضا (ما اضافه کاری نداریم برای همین تنها راه پرداخت تا دیروقت کاردکردن‌ها همینه). نامه های تشکر کشورهای عضو...

حس عجیبیه انگار نه تک تک اعضا، که سیستم خوشحاله.  تک تک اعضا انگار حس خاصی هم همچین نداریم، فقط یه روز پرکار تموم شده. اما کلیت رو که نگاه می کنی مثل اینه که سیستم رفته روی میز داره می‌رقصه. توی این ده روز هم هیچ کدوم از ما مشخصن پر استرس و یا خیلی خسته نبودیم، حالا یه ذره بیشتر از معمول کار می‌کردیم، اما بر خلاف اعضا، به طور محسوس می‌شد هیجان و استرس و فشاری که مرکز داشت تحمل می‌کرد رو حس کرد. اون‌قدری که هر شب فکر می‌کردی دیگه به فردا نمی‌کشه. و فردا سیستم خسته از خواب بیدار می‌شد، به زور قهوه خودش رو نگه می‌داشت و ادامه می‌داد تا شب، گاهی خسته،‌ گاهی خوشحال، گاهی عصبانی و  تمام روز تحت فشار. ده روز ناهار که می‌خورد  اصلن حواس‌ش نبود چی داره می‌خوره. حالا رفته روی میز داره می‌رقصه. ما بی‌حال نگاش می‌کنیم. هویت مستقل سازمان از افرادش رو که توی جامعه شناسی سازمان‌ها می‌خونیم الان دارم تجربه می‌کنم.