دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

Borscht

هر روز یه غذای جدید، یه مزه‌ی جدید کشف می‌کنم. زندگی واقعن چه خوشی‌های کوچکی دارد و من با محافظه‌کاری‌م در مزه‌ها خودم رو سال‌ها ازش محروم کرده‌ بودم. این پنج، شش سالی که دست از محافظه‌کاری برداشته‌ام انگار زندگی جدیدی را شروع کردم. اولین مزه‌ی جدیدی که به‌ش تن دادم بُرش بود. 
انگار که این راه ته نداره. این هفته یک نوع پنیر کشف کردم که باعث شده فکر کنم تا وقتی این پنیر رو توی خونه داشته باشم هیچ چیز دیگه‌ای مهم نیس توی دنیا.

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

یک روز معمولی- یک

پارسال زمستان- یا پاییز یا بهار، توی شتوتگارت زمستان از اوت شروع شد تا مارس- به آقای نویسنده قول دادم که یک روز از روزهای معمولی زندگی‌م را کاملن توصیفی و سر راست بنویسم. اما ننوشتم،‌ بهانه‌ام این بود که خیلی سخت است، چون زندگی‌م خیلی پر تنش است و هیچ روزی را نمی‌توانم معمولی توصیف کنم. الان می‌توانم، چهار ماه است که می‌توانم یک روز معمولی زندگی‌ام را توصیف کنم. بعد از چهار سال زندگی پرتنشی که هر روزش اتفاقی می‌افتاد که می‌توانست برنامه‌ی کل زندگی‌ام را تغییر دهد و خیلی‌هاشان واقعن هم تغییر دادند. دو سال از این چهار سال را بی‌صبرِ‌ همین روزهای تکراری بوده‌ام.
یک روز معمولی ِ منِ این چهار سال را توصیف کنم؟ حرکت براونی. با همه‌ي ویژگی‌های‌اش. مشخصن نامنظم و تصادفی- جای لوییس خالی هر بار که به هر دلیلی می‌گویم تصادفی بگوید تصادفی در کار نیست. من توی این چهار سال اندازه‌ی ده سال زندگی‌کرده‌ام و الان I hand it down دیگر نمی‌توانم روزهای غیر معمولی زیادی توی زندگی‌م داشته باشم.

شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

آستانه‌ی مصالحه

من خیلی آدم سازش‌کار و واقعن اهل مصالحه و کامپرومایز  ی هستم؛ اما جشن فارغ‌التحصیلی و مراسم گرفتن مدرک‌ و اون لباس‌های مسخره اصلن دیوانه‌ام می‌کنه. یعنی سطح مصالحه در حدیه که خودم رو نمی‌بخشم اگر به‌ش تن بدم. توی ایران مجبور نبودیم نرفتم، این‌جا تقریبن مجبورم، مگر این‌که تن بدم به تخریب جدی روابط با چهارتا استادم. می‌گن از دو تا کشور دیگه پا نشدیم بیایم که تو بگی افتخار و شکوه آکادمی رو قبول نداری پس شرکت نمی‌کنی.

واقعن الان ژرالدین رو می‌فهمم که حاضر نیست تن به مراسم عروسی و یا پروسه‌ي قانونی ازدواج بده. یعنی هر چی ما به‌ش می‌گم بابا فان‌ه، به خاطر مامان و بابات و به خاطر و ما این حرف‌ها. هی می‌گه از حدود توانایی مصالحه‌ی من خارج‌ه. من به‌ش می‌گفتم دیگه این رفتار تو بعد از این همه اصرار اطرافیان‌ت یه حالت پیشرفته‌ای از دگماتیسم‌ه. اما الان می‌فهمم‌اش. می‌فهمم که همون‌قدر که من از آکادمی به عنوان یه نهاد glorious متنفرم، اون‌م از مراسم ازدواج و ثبت رسمی رابطه و خانواده به عنوان یه نهاد مقدس متنفره و فکر می‌کنه رعایت‌ سنت‌ها کمک‌ می‌کنه که این نهادها شکوهمند باقی بمونند.

یادم نمی‌آد آخرین باری که به این آستانه رسیده بودم کی بود.